اردی بهشتی ها، سلام 🙂

قدرتمند و با اقتدار

داستان آغاز ما

شروع به کار اردی بهشت

داستان شروع به کار ما رو میدونین؟؟

اگر نه، منتظر باشید …

داستان رشد ما

ایده، صبر، پشتکار

هیچ کاری بدون ایده، صبر و پشتکار پیش نمیره…

درباره اردیبهشت

برای اینکه با اردیبهشت آشنا شوید داستان زیبای زیرا بخوانید...

تولد

آن پسر جوان را می بینی؟ چند وقتی است که می آید گوشه و کنار می ایستد. حجره ها را زیر نظر می گیرد و حجره دار ها را سر اندز ورانداز می کند. زیر چشمی نگاهش می کنم ببینم منظور و مقصودش چیست. سر به زیر تر و محجوب تر از آن است که زاغ جایی را چوب بزند. دیگر بعد از پنجاه سال آدم شناس هستیم در این بازار مکاره. صبح به صبح اگر هزار جور آدم نیایند و نروند یکجای کارمان لنگ می زند، اما این یکی چند وقتی است که می آید و نمی رود. چند روزی هم صبر می کنم ببینم بالاخره کدام یک به زبان می آییم!

عاقله مردی است برای خودش سرد و گرم روزگار کشیده است. موهایش را که در آسیاب سفید نکرده است. حدسش درست بود، پسر جوان بالاخره به زبان آمد. تحصیل کرده بود. آمده بود خودش را بیاندازد در ترس هایش تا بتواند روی پای خودش بایستد. از همان جوان ها بود که مستقیم رفته اند دانشگاه و راست برگشته اند خانه. کم پیدا می شوند این جوان ها، اما اگر جنم کار کردن داشته باشند برای خودشان گوهری می شوند. در این روزگار، به جای اینکه دست به سرش کنم دست به دستش می دهم تا بتواند زیر یک خم زندگی را بگیرد بلند شود مگر خود ما چطوری بازاری شدیم؟ بالاخره یک نفر باید راه و چاه را نشانش بدهد. چرا من نباشم؟ آقای کرباسیان این حرف ها را با خودش مرور می کند و با آرامشی پدرانه از حرفه و انگیزه و سرگذشت جوان می پرسد.

جوان می گوید: رجایی هستم، محمدعلی. علوم سیاسی خوانده ام پی درس و دانشگاه بودم. سرنوشت نام بانو را کف دستم نوشت و برای تشکیل خانواده سر از کتاب و مطالعه بیرون آوردم. چندسال پیش برای خواهرم یک کار خانگی کوچکی دست و پا کرده بودم که بتواند هنرمندانه دفترهای فانتزی بسازد. رنگ و نشاط و پارچه و لبخند را به کیف و کتاب دخترهای مدرسه ای هدیه بدهد.

رشد

برایش در چند کتاب فروشی بازاریابی کردم و توانستیم مشتری های ثابت اما اندکی پیدا کنیم. حالا در این کار سر رشته داریم، از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان من و بانو نه اهل بازار و خرید و فروش هستیم نه آماده ی چانه زنی و بازاریابی.
اما من کسی نیستم که پا پس بکشد، عزمم را جزم کرده ام یاد بگیرم، بتوانم و رشد کنم. این چند وقت هم که می آیم در بازار می چرخم دنبال این هستم که با فضای خرید و فروش آشنا بشوم و خوب و بد بازار را بسنجم. از یک چیز مطمین هستم آن هم این است که با هر سختی که هست پای کار می ایستم، حتی بروم دست فروشی کنم!
یکجوری من را نگاه می کنید که انگار چشمتان آب نمی خورد اهل این کارها باشم. قبول کنید که کار بسیار سختی است، اما... باشد می روم و با تجربه تر برمی گردم.

توسعه

حالا از آن روزها چندسالی می گذرد، تجربه و مهارت انسان را صیقل می دهد... یادت هست گفته بودم از این جوان ها کم پیدا می شود. اما اگرجنم داشته باشند گوهر می شوند؟
این همان جوان علوم سیاسی تحصیل کرده است. نه تنها بازار را خوب می شناسد. بازاری ها هم او را به خوبی می شناسند. خیالشان راحت است که برای خودش یک برند لطیف و مهربان و معتبر دارد. حال خودش را با ساخت خوب می کند. حال مخاطبان را با دست گرفتن، نوشتن، نگاه کردن و به قول خودش بغل کردن. آخر این جوان ها به یک جا ماندن که راضی نمی شوند همیشه و هر روز دنبال خلق جدیدترها هستند.

اردیبهشتی ها

درست است که یک کسب و کار خانگی را از پارکینگ پروانه و کتابفروشی های کوچک شروع کردند اما خانواده ی اریبهشت از روز اول با همین دفترها توی دل من و شما که می خوانیدشان جا باز کرده اند و کم کم با سررسید و آلبوم و پاکت پستی هم دوست شدند، همه ی آنها یک طرف این آدمک ها که می سازند ومی زنند به کیف و لباس و دکور چقدر شیرین است، جوان ها هم دلخوشی های بانمکی دارند بین خودشان به این ها می گویند استیکر؛ دنیای پرنگ و آوازی دارند این استیکرها برای آدم های خندان و گریان و خوش الحان و حتی کتابخوان!

دفترهای اردیبهشت حالا دیگر سال به سال برای خودشان جوانه می زنند، قد می کشند، اردیبهشت که می شود برگ و بار تازه می دهند و روی نوک شاخه هایشان شکوفه ها اردو می زنند و رنگ و بوی بهشت را دست به دست می کنند تا توی کیف و کتاب و میز و کلاس و روی دیوار همسایه و دوست و آشنا بنشینند. کوسن ها لم می دهند روی مبل و به ساعت های اردیبهشتی لبخند می زنند، دخترک ها از روی جلد دفترها به جامدادی چشمک می زنند و پسرک ها چشم بند خواب اردیبهشت را که روی چشم می گذارند رویای گیسو طلا می بافند.

مادرها درهر فروشگاه و کتابفروشی ونمایشگاه از هر دفتر و آلبوم و سررسید و ساک و پاکت یکی بیشتر می خرند!
فروشنده ها عادت کرده اند که با لبخند بگویند اگر برای خودتان می خواهید طرح های دیگری هم داریم. شادی و رنگ و نور که فقط مال بچه ها نیست اصلا این غنچه های گل سرخ ریز و آبشاری روی جلد این دفتر هدیه ی ماست به شما که هر روز نگاهشان کنید و گل لبخند بنشیند روی لب هایتان، خاطرات روزهای مادری را بنویسید برای سالهای بعد به یادگار بگذارید.
اصلا دفترهای اردیبهشت باید تمام سال بوی عطر گل سرخ و یاس و اقاقی بدهند. یادمان باشد دفترهای معطر را به فهرست اردیبهشتی ها اضافه کنیم.